در دشت سرسبز و بر روی درخت کهنسالی کلاغی به همراه جوجههایش زندگی خوشی را میگذراند، تا این که روزی ماری بدجنس به آن دشت آمده و در کنار درخت برای خود لانهای ساخت. روزی شغال ـ دوست قدیمی کلاغ ـ نزد او آمد و وقتی او را ناراحت دید، علت را جویا شد. کلاغ گفت: "من با علاقۀ تمام تخم میگذارم و روزها بر روی آن میخوابم تا صاحب جوجه شوم، اما همین که برای تهیۀ غذای جوجههایم از لانه بیرون میروم، مار بدجنس از درخت بالا میآید و جوجههایم را میخورد". شغال پس از شنیدن سخنان کلاغ فکری به ذهنش رسید که باعث شد کلاغ از دست مار بدجنس خلاص شود.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
قزوین - قزوین
سال انتشار
1387
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0