راوی که در گردان حضرت رسول (ص) مشغول مبارزه است، به همراه یکی از همرزمانش، عباس، به دست نیروهای بعثی اسیر میشوند. در این حال، عباس بر اثر اصابت گلوله به گلویش به شهادت میرسد و راوی بازداشت میشود. بازجو، فرماندهی بسیار بیرحم است که راوی در پاسخ به سئوالهایش، تنها تقاضای آب میکند و در پایان نیز به شهادت میرسد. در بخشی از داستان، راوی خاطرنشان میسازد: «تف کردم توی صورتش. فرمانده قاطع کلتش را درآورد. او که فارسی بلد بود، هلم داد. افتادم روی زمین، فرمانده قاطع آمد بالای سرم. سبیل فرمانده قاطع تکان خورد، گفتم: « فزت و ربالکعبه». در این مجموعه، پنج داستان کوتاه با موضوع محوری جنگ تحمیلی از نگارنده به چاپ رسیده است. داستان یادشده تلخیصی از «آب، باد، آتش» ـ یکی از داستانهای نگارنده ـ است.
وزن
84
تعداد صفحات
56
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1389
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0