روزی از روزها مردی با نقاب قرمز و شنل سیاه به مردی به نام "سپانو"، که به شغل مارگیری اشتغال داشت، گفت: من میتوانم تو را از فقر و تنگدستی نجات دهم. فردا قبل از طلوع آفتاب به پشت کوه سباه برو، آنجا اژدهایی زندگی میکند، او را پیدا کن تا به تو بگوید که چه کاری باید انجام دهی". او اژدها را پیدا کرد. اژدها به او گفت: "باید به دشت سون بروی. در آنجا درخت تنومند و کهنسالی وجود دارد، او میوهای به تو میدهد که با آن میوه میتوانی عمر جاویدان پیدا کنی". سپانو نزد سلطان رفت و ماجرا را برای او تعریف کرد. سلطان که دوست داشت از راز آن میوهی جاوید آگاه شود، گروهی را به همراه سپانو برای یافتن میوهی جاویدان رهسپار کرد. سپانو و گروهش سالهای طولانی به دنبال دشت سون گشتند و سرانجام پس از ماجراهای بسیار توانستند درخت کهنسال را بیابند. درخت در جواب سپانو که از او میخواست میوهی عمر جاویدان را به او بدهد. گفت: "رمز عمر جاویدان همانی است که تو در طی سفرهایت انجام دادی. رمز عمر جاویدان تمام آن خوبیهایی است که تو به اطرافیان خود کردهای و عمر جاویدان یافتی. زیرا از این پس همه، نام تو و نام گروه تو را به خوبی و نیکی یاد میکنند". سپس سپانو و همراهانش پس از سفری طولانی و پرماجرا روانهی وطن شدند. در آنجا سپانو به وسیلهی وزیر ـ سلطان جدید ـ به لقب پهلوان افسانهای دست یافت و با دختر وزیر ازدواج کرد.
وزن
12
تعداد صفحات
8
محل انتشار
اصفهان - اصفهان
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0