یک شب پدر با شیرینی به خانه آمد، برای این که او ماشین خریده بود. من آرزو داشتم روزی مثل پدر، بزرگ شوم و ماشین داشته باشم و پدر به من یادآوری کرد که برای رسیدن به آرزویم باید قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنم. او گفت وقتی کوچک بوده همیشه قوانین را رعایت میکرده و هیچگاه از خیابان برای بازی استفاده نمیکرده است. نیز هنگام رد شدن از خیابان منتظر چراغ سبز میشده و حتما از خط عابر پیاده عبور میکرده است. پدر از همان کودکی ماشینسواری را بسیار دوست داشته اما هیچگاه دست و صورتش را از پنجرة ماشین بیرون نمیآورده است. حرفهای پدر بسیار آموزنده بود و اکنون من هم تصمیم گرفتهام مثل پدر در همهجا قوانین را رعایت کنم. جلد سوم از مجموعة «وقتی بابا کوچک بود» به آموزش برخی نکات ایمنی در حوزة راهنمایی و رانندگی به کودکان اختصاص دارد.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0