در یک دهکدهی کوچک و زیبا، پسری به نام "عادل" با مادرش، خوشبخت و سعادتمند زندگی میکرد. او هر روز پس از بازگشت از مدرسه به جنگل میرفت و به جمعآوری هیزم میپرداخت تا بدینطریق بتواند درمخارج خانه به مادرش کمک کند. روزی او در زیر یک ریشهی قدیمی و خشکیده چندین کیسهی طلا یافت. از آن پس زندگی او و مادرش تغییر کرد. عادل دیگر نه به مدرسه میرفت و نه کار میکرد. او فقط دوست داشت ساعتها به کیسهها نگاه کند. اخلاق و رفتارش تغییر کرد به طوری که تمام دوستانش را از دست داد. مادر که از رفتار پسرش ناراحت شده بود به نصحیت او پرداخت و به او گفت: "گنج واقعی گنجی است که هرگز تمام نشود و دیگر آن که باعث خوشبختی تو باشد. اما این سکهها علاوه بر آن که روز به روز از تعدادشان کم میشود باعث شده تا دوستانت را از دست بدهی". عادل پرسید: "مگر گنجی هم وجود دارد که هرگز تمام نشود؟" مادر در جواب او گفت: "اگر روزی در صندوقچهی قلبت، ایمان به خدای مهربان و شوق به درس و کار وجود داشته باشد، بدان که گنج واقعی را پیدا کردهای. گنج واقعی نه تنها هرگز تمام نمیشود بلکه روز به روز به آن افزوده میشود." عادل که گویی از خواب سنگینی بیدار شده بود به مادر قول داد که از این پس به فکر گنجی واقعی باشد و در آینده با کار کردن و درس خواندن، گذشته را جبران کند. او خوشبخت درکنار مادر سالهای بسیاری را به شادی گذراند.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0