همه در خانة ما جمع شده بودند. دایی «طالب» و دایی «مرتضی» و زنداییها، آمده بودند تا دربارة فروش خانة پدربزرگ و زندگیاش حرف بزنند. داییها میگفتند که پدر، خانه و زندگی را برای چه میخواهد؟ او میتواند با ما زندگی کند و ما نیز با فروش خانة او و وسایلش سر و سامان بگیریم. من از نظر همه بچه بودم و حق حرف زن نداشتم، اما وقتی پدربزرگ را میدیدم که سالم گوشهای نشسته و دیگران برایش تصمیم میگیرند، اندوهگین میشدم. بالاخره داییها خانة پدربزرگ را فروختند و همگی تصمیم گرفتند که او به صورت هفتگی، در خانة فرزندانش زندگی کند و اینگونه زندگی جدید برای پدربزرگ و دیگران آغاز شد.
وزن
144
تعداد صفحات
96
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0