در داستان «بعد از ظهر باشکوه بالتازار»، «بالتازار» زیباترین قفس دنیا را ساخته و آن را از در دکان آویزان کرده است. مردم برای تماشای آن میآیند. او به سفارش «پپه» پسر دوازدهسالة آقای «خوزه مونتییل» دو هفته مدام کار کرده و سرانجام توانسته قفس بزرگ و زیبایی بسازد. بالتازار قصد دارد به پیشنهاد همسرش «ورسولا» قفس را به شصت پزو بفروشد، اما زمانی که قفس را به خانة خوزه مونتییل میبرد، او از سفارش قفس بیاطلاع است و حاضر نمیشود پولی بابت قفس بپردازد. پپه گریان خود را به زمین میزند و بالتازار بدون این که پولی دریافت کند قفس را به پپه میدهد و به مردم میگوید که قفس را به شصت پزو به خوزه مونتییل فروخته است. او تصمیم میگیرد هزاران قفس بسازد و به سرمایهداران بفروشد، آن روز دوستان را به نوشیدنی دعوت میکند او اولین باری است که بیرون از خانه مشروب مینوشید، بالتازار آنروز آنقدر زیادهروی میکند که صبح روز بعد همچون مردهای در خیابان میافتد. این کتاب مشتمل بر 13 داستان کوتاه از «گابریل گارسیا مارکز» با عناوین تسلیم سوم، چشمهای سگ آبی، پیرمرد فرتوت با بالهای بزرگ، ارواح مات اوت، رد خون تو بر برف، رویاهایم را میفروشم و... است که به داستان «بعد از ظهر باشکوه بالتازار» اشاره شد.
مترجم
رضا مترجم : دادویی
وزن
240
تعداد صفحات
160
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1389
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0