در قسمتی از وصیت نامه این شهید عزیز آمده است:”از وقتی هجوم داعش و اهالی تکفیری را در تلویزیون مشاهده میکنم خیلی بیقرارم و عطش زیادی وجودم را فراگرفته برای انتقام از این قوم ظالم، چرا که اعتقاد دارم این قوم از نسل همان ظالمانی هستند که به مادر سادات حضرت زهرا سیلی زدند، علی را خانهنشین کردند، امام حسین را مظلومانه به شهادت رساندند و زینب کبری را آواره شهر و دیار غربت کردند و حرمتش را رعایت نکردند. زمان جنگ میگفتند (میروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم)، الآن من هم میروم تا انتقام بگیرم. از خدای خود سپاسگزارم که با اینهمه بار گناه من را هم جزء سربازان ولایت قرار داد و یک فرصت برای جبران گناهان کوچک و بزرگم، برای من فراهم ساخت. میگویند دو چیز است که آدمی تا آنها را دارد قدر نمیداند، یکی امنیت و دیگری سلامتی. الآن شرایط جوری است که باید برویم تا این دو چیز را برای مردم کشورم به ارمغان آورم. هدف تکفیر کشور ماست و الآن جبههی ما کاملاً مشخص است پس کسی به من خرده نگیرد که کجا میروی و برای چه رفتی. ما نسل جوان ادامهدهنده راه حسین هستیم و خون حسین و اهلبیت در رگهای ما جریان دارد پس میرویم، میرویم تا دشمن نتواند نگاه چپ به ناموس ما، به کشور ما و به انقلاب ما و به اسلام؛ بکند.”گزیده متننگاهم که به صورتش افتاد مثل همیشه خنده مهمان لبانش بود.چشمانش باز بود انگار او هم دلش برای من تنگ شده بود و میخواست برای آخرین بار یک دل سیر نگاهم کند. نمیتوانستم دل بکنم. دستم را روی قلبش گذاشتم، نگاهم به نگاهش گره خورد و جانم به جانش. قرارهای دو نفرهمان از جلوی چشمانم گذر میکرد. روضههای دو نفره را به یاد آوردم، دوستت دارمها را مرور کردم و یک لحظه فهمیدم همه لحظاتم تویی. یادت هست گفتم تو شهید شوی من دلم برایت تنگ میشود و تو بحث را عوض میکردی؟ یادت هست گفتم بدون تو نمی-توانم نفس بکشم؟ یادت هست قدم زدنهای گلزار شهدایمان را؟ یادت هست آخرین دیدار مدام میگفتی مواظب خودت باش، بدون تو چگونه میشود مواظب خود بود. مهدی مرا هم ببر. همه فکرها را در گوشه ذهنم پنهان کردم و آهسته زیر لب خواندم: ای پاره پاره تن به خدا میسپارمت…
قطع
رقعی
نوع جلد
شومیز
وزن
300
تعداد صفحات
236
سال انتشار
1399
ناشر
شهید کاظمی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0