پیرمردی به همراه پسرش به طرف شهر سامرا حرکت کرد تا از امام حسن عسگری (ع) طلب کمک کند. آنها براثر خشکسالی فقیر شده بودند و به پول احتیاج داشتند پسر که گمان میکرد امام پدرش را از قبل میشناسد وقتی دانست پدرش هیچگاه امام را ندیده، به خنده افتاد و گفت کسانی که ما را میشناختند هیچ کمکی به ما نکردند چه طور انتظار داری کسی که ما را نمیشناسد کمکمان کند. اما با این حال آنها به منزل امام رفتند. در بین راه هریک به مقدار پولی که احتیاج داشت میاندیشید. سرانجام آنها به منزل امام رسیدند و امام با خوشرویی آنها را پذیرفت، اما آنها که خجالت میکشیدند خواستهی خود رامطرح کنند از محضر امام بیرون رفتند. آنها هنوز خیلی دور نشده بودند که خدمتکار امام آمد و از طرف امام دو کیسه به آنها داد که به قدر نیاز هریک از آنها پول داشت. این داستان تحت عنوان "شیرینترین دیدار" به همراه پنج داستان دیگر با موضوع "کمک به نیازمندان" در کتاب حاضر به چاپ رسیده است. عناوین دیگر داستانها عبارتاند از: بیماری؛ تقاضایت را بنویس؛ کسی که به تو دل بسته است؛ بوی غذای خوشمزه؛ و حالا که فقیر شدهام.
وزن
36
تعداد صفحات
24
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0