در یک روستای سرسبز، کشاورزی با همسرش زندگی میکرد، یک روز صبح کشاروز برای جمع کردن تخممرغها به مرغدانی رفت، اما یک تخم طلا پیدا کرد و به همسرش نشان داد، آن دو خیلی خوشحال شدند و تصمیم گرفتند تا مرغی را که تخم طلا میگذارد، پیدا کنند. بعد از چند روز زن کشاورز مرغ را پیدا کرد و جای مخصوصی برای او ساختند و هر روز غذای مخصوصی به او میدادند. مرغ هم روزی یک تخم طلا میگذاشت. آنها کمکم ثروتمند شدند، اما بعد از گذشت مدتی زن کشاورز به روزی یک تخم طلا راضی نبود و از کشاورز خواست تا شکم آن مرغ را پاره کند تا همة تخمها را باهم به دست بیاورند. کشاورز این کار را کرد اما داخل شکم آن مرغ نیز مانند سایر مرغها بود. آن دو به خاطر طمع زیاد دوباره فقیر شدند و به اشتباه خود پی بردند. داستان آموزندة حاضر برای کودکان گروه سنی «ب» تهیه شده است.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1389
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0