شاه خلها دستور داد تا همهی خلهای روی زمین جمع شوند و بلندترین طناب روی زمین را ببافند. پس از آن به دستور وی طناب را به شب بستند و آن را کشیدند و بدینترتیب شب طولانی شد. آدمهای عاقل وقتی از خواب بیدار شدند و شب را دیدند بار دیگر خوابیدند. بچهها گرسنه و تشنه شده بودند و آدمهای عاقل به آنها میگفتند صبر کنید تا صبح شود. بدینترتیب سالها گذشت. کمکم همه به تاریکی عادت کردند. آدمهای عاقل میگفتند پایان شب سیه سپید است و منتظر بودند صبح شود. تا اینکه سرانجام پس از هزار سال طناب شب، که کهنه شده بود، پاره شد. خورشید نمایان و همهجا روشن گشت، اما هیچکس از خواب بیدار نشد. فقط آدمهای عاقل بیدار شدند و با پرده دوباره اتاقها را تاریک کردند و خوابیدند. بچهها را نیز زیر لحاف بردند تا چیزی جز تاریکی نبینند. این داستان تحت عنوان "شاه خلها" به همراه شش داستان کوتاه دیگر با مضمون طنز در مجموعهی حاضر به چاپ رسیده است. عناوین دیگر داستانها عبارتاند از: دزد یکچشم؛ هتل هتل هوتوله بترس از آدم کوتوله؛ کفش دوختن برای جن؛ آواز داوود؛ رویابافها؛ و بوی حلوای پیرزن میآید.
وزن
36
تعداد صفحات
24
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0