صنوبری قطور و سالمند در جنگلی سبز و زیبا روئیده بود و از نور خورشید و زیبای جنگل لذت میبرد تا این که روزی در کنار صنوبر، نهالی کوچک، سر از خاک برآورد .صنوبر پیر به محافظت از نهال صنوبر همت گماشت . فصل بهار و تابستان گذشت و نهال صنوبر قد کشید و جوان و شاداب شد . صنوبر پیر با خوشحالی به او مینگریست و از بودن صنوبر جوان در کنار خویش به وجد میآمد .با آمدن پاییز و وزیدن بادهای سخت، صنوبر جوان زبان به شکایت گشود و هر آنچه صنوبر پیر به او اندرز میداد که باید صبور باشد او گوش نمیداد و با صنوبر پیر بدخلقی میکرد .با فرا رسیدن زمستان هیزم شکنان به جنگل آمدند تا تعدادی از درختان را قطع کنند . صنوبر جوان خوشحال بود که صنوبر پیر را قطع میکنند و او از شر این درخت فرتوت راحت میشود .اما مرد هیزم شکن که صنوبر پیر را قطع میکرد، ناگهان دسته تبرش شکست او برای درست کردن دسته تبر هیچ درختی را بهتر از صنوبر جوان در آن اطراف ندید .با یک ضربه صنوبر جوان بر زمین افتاد .در این هنگام صنوبر پیر دردی عمیق در عمق جان خویش احساس کرد . این مطالب با تصاویر رنگی همراه است .
وزن
36
تعداد صفحات
24
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1381
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0