این داستان درباره زندگی دختری چهار پنج ساله به نام «لیلی» است. در سرمای زمستان آن سال که برف همه جا را فرا گرفته بود، لیلی با بازیگوشی تمام مشغول بازی بود، عمهاش خانه را جارو میکرد و «دَدِه» ذغالها را قرمز میکرد برای زیر کرسی. آن روز وقتی آقاجانش از اداره به خانه آمد حوصله نداشت. دَدِه، اصرار داشت که عمه با احتیاط نفت را داخل مخزن سماور بریزد. او دائم از شخصی به نام «مصدق» حرف میزد. لیلی فکر میکرد مصدق نفتفروش محله است، اما چرا او تا حالا مصدق را ندیده است و... .
زبان
فارسی
وزن
372
کد دیوی
8fa3.62
مکان انتشار
تهران - تهران
تعداد صفحه
248
زمان انتشار
1397
شابک
9786001872600
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0