سالها پیش در کنار جنگل بسیار زیبایی، قصر باشکوهی قرار داشت که پادشاهی عادل، به همراه همسر و تنها فرزندشان، پسری به نام عرشیا، در آن زندگی میکردند. روزی پادشاه به دلیل کهولت سن از پسرش خواست تا به جای او به تخت پادشاهی بنشیند. سپس انگشتریاش را که نشان پادشاهی بود به عرشیا داد و از او خواست که چون چشمانش مراقب آن باشد. قرار بر این شد که چند روز دیگر پادشاه در مقابل دیدگان تمام بزرگان این انگشتر را به دست عرشیا کند. اما فردای آنروز وقتی عرشیا برای گردش به جنگل رفته بود، پایش لغزید و به درون برکه افتاد. وقتی از برکه خارج شد انگشتر را نیافت. او به درون برکه رفت و مشغول جستوجو شد، اما ناگهان قورباغهای زشت از برکه بیرون جست و گفت: انگشتر تو نزد من است و من تنها به یک شرط آن را به تو بازمیگردانم. من دختر بازرگانی ثروتمند هستم، یک سال پیش جادوگر، مرا برای پسرش خواستگاری کرد، اما من قبول نکردم. او نیز مرا به قورباغهای زشت تبدیل کرد. حالا از تو میخواهم که آن جادوگر بدجنس را از بین ببری تا طلسم من شکسته شود و دوباره به شکل اول خویش بازگردم. شاهزاده پذیرفت، او پس از تلاش فراوان سرانجام توانست جادوگر را از بین ببرد. او در قصر جادوگر قالیچهای یافت و با آن به برکه بازگشت و در آنجا به جای قورباغهی زشت با دختر بازرگان روبهرو شد. دختر انگشتر را به او بازگرداند و شاهزاده از او خواستگاری کرد و آنها پس از رضایت والدین خود ازدواج کردند و پادشاه در مقابل همهی بزرگان و مردم انگشتر پادشاهی را در دست عرشیا کرد و آنها سالهای سال به خوبی و خوشی با هم زندگی کردند.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0