روزی هلیا در حیاط خانه، پرندهای را دید که در میان شاخههای درخت گیر افتاده بود. او به کمک مادر پرنده را نجات داد و به پیشنهاد او، نام پرنده را، که پرهای نارنجیرنگی داشت، نارنجی گذاشت. سپس به کمک پدر لانهای برای پرنده ساخت. هلیا خیلی به نارنجی علاقه داشت تا این که روزی متوجه شد نارنجی روز به روز غمگینتر میشود. مادر و پدر علت این ناراحتی را دوری نارنجی از خانوادهاش بیان کردند. هلیا بر خلاف میلش، به خاطر علاقهای که به نارنجی داشت او را آزاد کرد، زیرا به گفتهی مادر: "خداوند به همهی موجودات آزادی داده است و ما حق نداریم که هیچ موجودی را زندانی و اسیر کنیم". از آن روز به بعد هلیا هر روز نارنجی را در حیاط میدید که با پرندههای دیگر در میان شاخهها بازی میکند و از آزادیاش لذت میبرد. هلیا نیز از خوشحالی او شاد بود. در پایان کتاب تصویری برای رنگآمیزی فراهم آمده است.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0