مرد سوار بر درشکهاش قدم در راه گذاشته بدون این که بداند مقصدش کجاست. در بین راه زنی را سوار میکند که حتی کلمهای سخن نمیگوید و پس از سوار شدن خیلی زود به خواب میرود. باران که شروع به باریدن میکند زن بیدار میشود، خیلی سریع سر حرف را با او باز کرده و با او صمیمی میشود. تمام رفتار زن لطافت است و عطر شکوفهی سیب از همهی وجود، رفتار و وسایلش به مشام میرسد. زن راهی باغ سیب است، از باغ سیب آمده و به باغ سیب میرود. آفتاب بالا میآید. مرد سر حال و سرخوش حرف میزند و به سوی انتهای جاده میراند. در لحظهای سربرمیگرداند تا چیزی بپرسد و زن نیست. مرد متعجب برجا میماند، همهجا را میگردد اما نشانی جز یک سیب سبز و سرخ و پیراهنی سفید با گلهای سرخ و سفید سیب وجود ندارد. مرد به راه میافتد و در شامگاه در افقی دور، درشکه به جادهای فرعی میپیچد و به باغ سیب میرود. داستان مذکور "مسافر باغ سیب" نام دارد و یکی از یازده داستان کوتاه کتاب پیشرو است. از دیگر داستانهای کتاب میتوان به شکسته، هستی، نگفته بودی که میروی، همنشین باد، و لورا اشاره کرد.
وزن
156
تعداد صفحات
104
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0