«حسنی» پسر باهوش و مهربانی بود که در یک روستای خوش آب و هوا با مادربزرگش زندگی میکرد. او هر روز صبح زود گوسفندهای همسایهها را همراه بزغالة کوچکش به صحرا میبرد تا علف بخورند. همسایهها نیز برای تشکر به او مزد میدادند. یک روز حسنی، که از تنهایی به تنگ آمده بود، تصمیم گرفت تا همسایهها را امتحان کند. او میخواست بداند که اگر گرگ به گلهاش حمله کند، همسایهها چه میکنند، بنابراین شروع به فریاد زدن و کمک خواستن کرد. مردم روستا خیلی زود برای کمک نزد حسنی رفتند، اما از گرگ خبری نبود. حسنی روز دیگر نیز این کار را کرد، تا این که روز سوم، گرگ بدجنسی از راه رسید. حسنی با التماس از مردم کمک خواست و آنها نیز به کمک آمدند. حسنی که از رفتارش خجالتزده بود، از همه معذرتخوهی کرد و تصمیم گرفت که دیگر هیچگاه دروغ نگوید. بخشی از داستان حاضر در قالب شعر به چاپ رسیده است.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0