در این داستان، "علی" و "مصطفی" دو برادر هستند که علی در کنار رشتهی اصلی تحصیلیاش، مهندسی، کلاسهای متعددی در باب فلسفه، ادبیات و هستیشناسی در دانشکدههای مختلف انگلستان و سایر کشورها گذرانده است و اکنون پس از بازگشت به وطن کلاسهای مکاشفه و مراقبه را دایر کرده است. در کلاس مکاشفه، پدر علی به یاد دو ماری میافتد که سالها پیش آنها را به هنگام حفر چاه دیده و کشته بود و اکنون خود را طلسم شدهی مارهایی میداند که کشته است. سپس خاطرهی دیگری بازگو میکند: "سالها قبل ـ شاید پنجاه شصت سال پیش ـ در سعیدآباد، نزدیکیهای نرماشیربم، مادرچاهی را میکندیم. سی متری را کنده بودم، کلنگ میزدم. در بعضی از قناتها گاهگاهی نه هرجا وقتی کلنگ آخر را میزدیم، آب مثل فواره بیرون میزد و گاهی ماسورههای بزرگتری که بنو میگفتیم پیدا میشد که آب و شن و خاک با فشاری میجوشید. آن جا بود توی آن مادر چاه سعیدآباد که یکهو خرچنگهایی از دل آب زلال و ماسه بیرون زدند که روشناییشان چشم را میزد، مثل چراغ نور میدادند: تن شیشهای، پاهای شیشهای، چنگالهای شیشهای، روشن و تابان که از دل ظلمات درآمدند.
وزن
300
تعداد صفحات
200
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1385
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0