10% 100000
10% 100000
محسن خیلی به شهید کاظمی علاقه داشت.عشق وجانش،حاج احمد کاظمی بود.محسن،هرشب می رفت سرقبرحاج احمد کاظمی بود.محسن،هرشب می رفت سرقبرحاج احمد.مناجات می کردباخدا.گریه می کرد.به او می گفت(حاجی. دلم می خواد جا پای تو بذارم.دلم می خواد سرنوشتم مثل تو بشه.اول جهاد، بعد هم شهادت.کمکم کن با همه وجود از شهید کاظمی می خواست کمکش کند.هنوزچهل شب تمام نشده بود که مسئولان سپاه،به محسن اجازه رفتن به سوریه دادند!محسن می گفت: می دونستم شهیدکاظمی دستم رو می گیره و حاجتم رو روا می کنه
قطع
رقعی
نوع جلد
شومیز
وزن
120
تعداد صفحات
96
سال انتشار
1402
ناشر
جمال
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0