در صبح یک روز بهاری، «کیتی» که کلاهش را گم کرده بود از خواهرش، میمی، برای یافتن آن کمک خواست. او میخواست کلاه را برای جشن استفاده کند. آنها به همهی جاهایی که کیتی رفته بود، سر زدند، اما هر چه گشتند نتوانستند کلاه را پیدا کنند. تا این که ایدهی تازهای به ذهن کیتی رسید که باعث شد فردای آن روز، او بزرگترین و زیباترین کلاه جشن را بر سر بگذارد. این داستان به همراه چهار داستان دیگر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.
مترجم
مریم مترجم : عزیزی
وزن
90
تعداد صفحات
60
محل انتشار
قزوین - قزوین
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0