ظهر تابستان، هوای گرم و سکوت قلعه، خانه «گلرخ» را فراگرفته بود. «رسول» گوسفندها را مثل هر روز به صحرا برده و گلرخ نوزاد شش ماهه را روی پاهایش گذاشته و میخواباند. «هاجر» با عروسکهایی که گلرخ با تکه پارچه برایش درست کرده بود، سرگرم بود. «صنوبر» که خوابید گلرخ پاهایش را که دراز کرده بود باز کرد و صنوبر را روی زمین گذاشت. برخاست کمرش را راست کرد تا بیرون برود و سری به گوسفندش بزند. پرده را کنار زد و با دیدن «حیدر» که در پناه در خانه ایستاده بود، ترسید. حیدر، پسرعموی مادرش بود که بارها از گلرخ خواستگاری کرده بود و گلرخ به او جواب منفی داده بود اما... .
زبان
فارسی
وزن
411
کد دیوی
8fa3.62
مکان انتشار
مشهد - خراسان رضوی
تعداد صفحه
274
زمان انتشار
1399
شابک
9786002479174
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0