«صدرجهان» پادشاه شهر بخارا بود و غلام باوفایی به نام «عبدو» داشت که بیشتر از دیگر درباریان مورد توجهش بود و این باعث حسادت آنان میشد. بنابراین روزی طبق نقشهای او را به دزدی از خزانه متهم کردند، تا خبر به گوش عبدو رسید از قصر فرار کرد. روزها میگذشت و صدرجهان و عبدو بیشتر دلتنگ هم میشدند، تا این که روزی عبدو تصمیم گرفت به قصر بازگردد، اما دوستانش او را نصیحت کردند و رفتن به قصر را به معنی مرگش تعبیر کردند. عبدو که به تصمیمش مصمم بود داستان «گنج طلسمشده» را برای دوستانش بازگو کرد و سپس به قصر نزد صدرجهان رفت. صدرجهان از توطئه علیه عبدو باخبر شده بود، بنابراین با گرمی از او استقبال کرد و حاضران از دیدن صحنة دیدار این دو به گریه افتادند. این داستان اقتباسی است از یکی از حکایتهای «مثنوی» که با ابیاتی از آن همراه است.
وزن
24
تعداد صفحات
16
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0