پرنسا همین جور که با خودش حرف می زد، یک دفعه نگاهش به پنجره اتاق افتاد که چه حیاط زیبایی آن طرف پنجره است. با افسوس و آه، خاطره چند سال پیش را به یاد آورد و گفت: یادش بخیر! آن موقع که از حد معمول هم وزنم کم شده بود و خیلی لاغر شده بودم، مادرم هر روز برای من غذاهای رنگی و خوشمزه درست میکرد. آن موقع، من اصلاً میل به خوردن نداشتم و نمیتوانستم غذا بخورم؛ جوری که پوستم به استخوان چسبیده بود و استخوانهای ترقوه، انگار داشتند از پوست بیرون میزدند.
زبان
فارسی
وزن
126
کد دیوی
8fa3.62
مکان انتشار
تهران - تهران
تعداد صفحه
84
زمان انتشار
1400
شابک
9786004555043
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0