در داستان حاضر، تمام حیوانات جنگل در انتظار شنیدن آمدن فصل بهار توسط پروانه هستند. اما بر خلاف انتظار آنها از پروانه خبری نیست. در این حال، آنها از پرستو کمک میخواهند. پرستو پس از این که پروانه را پیدا میکند، از او علت تأخیرش را میپرسد. در این حال پروانه میگوید: "پارسال وقتی که بهار میخواست از آن جا برود، تصمیم گرفتم همراهش بروم و خبر رسیدنش را به شهرها و باغهای آن طرف دنیا هم بدهم. سر راه خیلی بیعدالتیها و گرفتاریها را دیدم. آن قدر غصه خوردم که چند بار بالهایم ریخت و شاخکهایم به هم پیچید. بهار هم با من گریه کرد و میگفت: سالهای سال است که شاهد یان بدبختیها است. آرزو کردم ای کاش روزی مرد شجاع و مهربانی بیاد. بهار وقتی حرفهایم را شنید مرا به مهمانی مرد مهربانی برد که قرار است روزی بیاید و همه را به آرزوهایشان برساند. مردی که همهی سفرهها را پر از خوراکی خوشمزه خواهد کرد".
وزن
15
تعداد صفحات
10
محل انتشار
قم - قم
سال انتشار
1384
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0