عبدو"، پسری دوازدهساله، که به تازگی به همراه خانوادهاش به محلهی جدیدی نقلمکان کرده بود از این که دیگر نمیتوانست دوستان سابقش را ببیند، ناراحت بود. او یک پایش را زمان جنگ، در یک حملهی هوایی در آبادان، از دست داده بود و حالا چندسالی میشد که با خانوادهاش در تهران زندگی میکرد. عبدو اگرچه نمیتوانست مانند بچههای دیگر بدود یا فوتبال بازی کند، اما در تیزهوشی هیچ یک از بچهها به پای او نمیرسیدند. او توانست در محلهی جدید ابتدا با "علی" و سپس با بچههای دیگر آشنا شود. آمدن عبدو به این محله، رنگ تازهای به زندگی بچهها بخشیده بود. زندگی در آنجا کمکم برای عبدو جالب میشد. دوستان تازهاش او را تنها نمیگذاشتند، اما عبدو همچنان دلتنگ دوستانش در آبادان بود. ولی چون نشانی از آنها نداشت به پیشنهاد علی تصمیم گرفت چند بادبادک به یاد آنان بسازد. فردای آن روز عبدو به کمک دوستانش سه بادبادک به رنگ پرچم ایران ساختند و به هوا فرستادند؛ به امید آن که به دست بچههای آبادان برسد.
وزن
30
تعداد صفحات
20
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0