در دوران جنگ تحمیلی، زمانی که عراقیها به خرمشهر حمله کرده بودند؛ پسری با نام «احمد» شیفتة دختری با نام «زهرا» بود، اما زهرا بنا به دلایلی موضوع را به آینده واگذار میکرد. پس از مدتی احمد عازم جبهه میشود و در این میان عراقیها نیز به خرمشهر حمله و بخشی از آن را تصرف میکنند. در این حمله، زهرا پدر و مادرش را از دست میدهد و خود نیز مجروح میشود. او لنگلنگان خود را به مسجد میرساند و در آنجا احمد را میبیند، احمد دوباره پیشنهاد ازدواج خود را مطرح میکند، اما جواب زهرا به مانند قبل است. مدتی میگذرد و به دنبال حقایقی که بر زهرا مشخص میگردد او ناچار میشود شهر خود را ترک کند و در این میان احمد در حسرت از دست دادن زهرا میماند. مجموعة حاضر شامل سه داستان کوتاه تحت این عناوین است: «شاید اینطوری بهتر باشه!!»، «خوب، اینم یه جورشه!!»، «وقتی همه خواب بودند!!». داستان مذکور «وقتی همه خواب بودند» نام دارد.
وزن
264
تعداد صفحات
176
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0