این کتاب در سال ۱۳۱۷، روایت میشود زمانی که «حاج محمدکریم سعادت» فقط 6سال داشت. محمدکریم در آغوش گرم والدینش، بهنامهای، «غلامعلی» و «گوهر» به بازی در دنیای کودکانه خود مشغول بازی بود. کمی میگذرد و گوهر، مادر محمدکریم از پهلودرد شکایت ميكند. از آنجا که غلامعلی، مردی جوان است و کمتجربه و بیشتر به کشتوکار مشغول است، خیلی پیگیری نمیکند. بزرگترها مانند پدر و مادر گوهر و یا پدر و مادر غلامعلی، او را به خوردن داروهای گیاهی در دسترس سفارش میکنند و معتقدند بیماری او سرماخوردگی کهنهای بیش نیست. اما این درد کمکم بیشتر میشود. بالاخره شبی رسید که درد امان گوهر را برید. غلامعلی به این فکر افتاد که گوهر را صبح زود به بیمارستان برساند. غلامعلی و همسرش، با درشکه ۱۲کیلومتر راه پیمودند تا به کنار جاده اصلی ساوه - قم برسند. به هر صورت با مشکلات فراوان خود را به شهر قم رساندند و فورا به بیمارستان مراجعه کردند. پزشک پس از معاینات اولیه و انجام آزمایش پی برد که هر دو کلیه گوهر در حال از بین رفتن است. او به غلامعلی میگوید باید به نزدیک بیمارستان بیاید زیرا حال زنش خوب نیست و باید زندگیشان را تغییر دهند. دست روزگار بعد از این اتفاق حوادث مختلفی سر راه محمدکریم قرار میدهد و این کتاب روایت زندگی اوست.
زبان
فارسی
وزن
318
کد دیوی
8fa3.62
مکان انتشار
تهران - تهران
تعداد صفحه
212
زمان انتشار
1400
شابک
9786227312416
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0