پهلوان سالار" پهلوان دربار شاه بود و تا آن زمان کسی نتوانسته بود او را شکست دهد. شبها، دست و پا و دل پهلوان سالار با هم حرف میزدند و گاهی کارشان به دعوا و جر و بحث میکشید، اما پهلوان از این موضوع آگاهی نداشت. روزی پادشاه در شکارگاه به دلیل نشانهگیری بینظیر پهلوان، به او کیسهای پر از طلا داد. وقتی که پهلوان به خواب رفت اعضای بدن او بار دیگر به گفتوگو پرداختند. هر یک از آنها قدرت و دلیری پهلوان را وابسته به خود میدانست، اما زبان چیزی نگفت: تا این که صحبت آنها به زبان کشید. یکی گفت: بهترین جای بدن مال زبان است و دیگری گفت: کار زبان تنها رجزخوانی است. زبان در جواب گفت اگر خطایی از من سر بزند گریبان همهی شما را خواهد گرفت. اما هیچیک از آنها این حرف را باور نکرد. تا این که روزی پادشاه بیمار شد و دوای درد او شیر شیر تشخیص داده شد. پهلوان توانست آن را به دست آورد. اما در این هنگام زبان با اجرای نقشهاش باعث شد همگی آنها به غرور بیجای خود پی ببرند.
وزن
48
تعداد صفحات
32
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1384
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0