من «جونی بیجونز» هستم و به آمادگی میروم. ما معلم خود را خانم صدا میزنیم. من دلم میخواست، خانم معلم همسایة ما بود و در خانة کناری ما زندگی میکرد؛ چرا که همیشه دوست داشتم پنهانی کارهایش را زیر نظر بگیرم. من فضولیهای پنهانی زیادی میکنم. یکبار هم با این کار پدربزرگ را ترساندم و مادر را عصبانی کردم. یک روز وقتی به آمادگی رفتم، خانم گفت یکی از همین روزها، روز مهمانی پدربزرگ ـ مادربزرگها است و قرار است آنها به مدرسه بیایند و با هم خوراکی بخوریم. او از ما خواست تا برای روز دوشنبه شیرینی بیاوریم. من هم گفتم، مادر من بهترین شیرینیپز دنیاست و آوردن شیرینی را پذیرفتم و سپس شروع به پرسیدن سئوال دربارة خانه و زندگی خانم معلم از او کردم و نشانی خواستم تا شیرینی را در خانهاش ببریم، تا من هم در زندگیاش کمی فضولی بکنم، اما اتفاقاتی برایم رخ داد که در ادامة داستان بیان شده است.
مترجم
امیرمهدی مترجم : حقیقت
وزن
96
تعداد صفحات
64
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0