این کتاب مشتمل بر سه داستان با نام "قاب عکس"، "و خدا در همین نزدیکی است" و "رویای یک روز آفتابی" است. داستانها دارای زبان روایی سادهای هستند. هر سه با ریتمی کند پیش میروند و جملهها و کلمات هر یک تک تک، گویی غم موجود در داستان را بیان میکنند و به نمایش میگذارند. برای نمونه داستان اول، قصهی مردی است که مثل همه روزهایی که به یاد دارد با دلشوره و حس اضطراب از خواب بیدار شده است. از سالهای کودکی چیزی جز همین حس به یادش نمانده و شاید همین احساسهای ناخوشایند است که او را از طبیعی بودن خارج کرده و گاه دچار توهم میکند. در قسمتی از داستان آمده است: با صدای بلند میگویم "عروس" طنین صدام توی گوشم میپیچد. تقریبا یک هفته است که از خونه بیرون نرفتهام. نه کسی را دیدهام و نه با کسی صحبت کردهام. "عروس، عروس، عروس،..." اونقدر تکرار میکنم تا این اسم معناشو برام از دست میده و تبدیل به یک واژهی گنگ و نامفهوم و بیشتر شبیه یک آوا میشه. به چشمای عروس نگاه میکنم...".
وزن
114
تعداد صفحات
76
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0