نیمههای شب بود! کمی بیشتر تمرکز کرد. صدا برایش آشنا بود. علی بود، همسنگریش. دوباره سر روی بالشت گذاشت و خود را به خواب زد.د خورشید داشت از پشت کوه بیرون میآمد که علی به سنگر برگشت و در جایش دراز کشید. حدود ساعت ۸ بود که رضا ریزه سرش را در سنگر کرد و گفت: فرماندهی میگوید همه جمع شوید پشت سنگر. علی بلند شد و لباسش را مرتب کرد و ته ذهنش، حرکات رضا را بررسی میکرد و لبخندی کنج لبش نشسته بود. سجاد رو به علی کرد و گفت: میخندی؟ سری تکان داد و گفت: داشتم به رضا فکر میکردم. چهرهاش شبیه پرنده هما میماند. انگار هالهای از نور دورش میچرخد.
زبان
فارسی
وزن
36
کد دیوی
8fa3.62
مکان انتشار
تهران - تهران
تعداد صفحه
24
زمان انتشار
1400
شابک
9786226668354
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0