«حسنی» به همراه مادربزرگش در یک خانة کوچک در روستایی زندگی میکرد. او پسر خوبی بود، اما بسیار پرخور بود و روزبهروز نیز چاقتر میشد. هرچه مادربزرگ او را نصیحت میکرد فایدهای نداشت. تا این که تابستان از راه رسید و مدرسه تعطیل شد. بچهها از صبح تا غروب در کوچه بازی میکردند. حسنی هم به کوچه میرفت و با آنها بازی میکرد، اما به دلیل چاقی و تنبلی همیشه در بازیها از دیگر بچهها عقب میماند. مدتی گذشت تا این که او از زشتی پرخوری یعنی چاقی و تنبلی آگاه شد. از آن پس حسنی به اندازة کافی غذا میخورد. بخشی از داستان حاضر در قالب شعر به چاپ رسیده است.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0