در این افسانة کهن، حکایت کودک باهوشی به نام «جرتن» بازگو میشود که همة بچههای روستا از او حرفشنوی داشتند. در روستا رسم بود که در آخر پاییز بچهها به جنگل بروند و هیزم جمع کنند. بچههای روستا همگی به جنگل رفتند و هیزم جمعآوری کردند، اما راه برگشت را گم کردند. آنها شب درکلبهای اقامت کردند که صاحب آن پیرزن جادوگری بود و بچهها از آن اطلاعی نداشتند. وقتی همه خواب بودند پیرزن قصد زندانی کردن آنها را داشت، اما جرتن بیدار بود و به پیرزن گفت که باید تخممرغ بخورد تا بخوابد و پیرزن فورا برای او تخممرغ آورد. پس از آن جرتن تا صبح غذاهای مختلفی را از پیرزن درخواست کرد تا این که هوا روشن شد. آنگاه به پیرزن گفت اگر یک لیوان آب در آبکش برایم بیاوری میخوابم, پیرزن در حال ریختن آب در آبکش بود که جرتن بچهها را بیدار کرد و همگی پا به فرار گذاشتند و به روستا بازگشتند.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0