آن شب آسمان پر از ستاره بود. یکی از ستارهها به «گیس مروارید» چشمک زد. گیس مروارید از ستاره پرسید که از تاریکی شب نمیترسد؟ ستاره گفت: «نه نمیترسم». اما گیس مروارید گفت «من از شب میترسم، فکر میکنم همه چیزها در اطرافم هیولا هستند». ستاره از او خواست تا چیزهایی را که شکل هیولا میبیند، نشان دهد. او هم درخت، لباس روی بند رخت و سایة خودش را نشان داد. ستاره به او گفت لامپ اتاقش را روشن کند تا همة اینها را ببیند. گیس مروارید چراغ را روشن کرد و هر دو خندیدند. بعد از آن گیس مروارید به خواب عمیقی فرو رفت. کتاب حاضر از مجموعة «قصههای گیس مروارید» دربرگیرندة یک داستان تخیلی برای کودکان گروه سنی «ب» است.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
اصفهان - اصفهان
سال انتشار
1389
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0