در ولایق از حلب، واعظی بود که مردم را به کارهای نیکو فرا میخواند. اما مردم آن شهر سخنان واعظ را نمیپذیرفتند. بالاخره واعظ با عصبانیت از شهر بیرون رفت و گوشهنشینی کرد. با رفتن واعظ، کودکی به دنبال او به سماجت آمد و گفت ای استاد هرچه میگویی من گوش میدهم. واعظ نیز گفت برو که تو از نسل پدر و مادرت هستی. کودک گفت: اگر من تو را رها کنم، خداوند نطقت را کور خواهد کرد و به خواری خواهی افتاد. کودک رفت. واعظ چندروزی در بیابان میرفت که در ته چاهی افتاد. هرچه ناله کرد کسی نشنید. پس از چند سال مردم آن شهر همگی مردند و واعظ نیز هزار و صد سال در ته چاه گرفتار ماند. کتاب حاضر با نثری آرکاتیک حاوی حکایاتی است کوتاه، که با موضوع فریب شیطان فراهم آمدهاند.
وزن
54
تعداد صفحات
36
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1389
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0