در روستای شلمرود خارکن پیری با زنش زندگی میکرد. تنها چیزی که آنها را ناراحت میکرد، این بود که بچهای نداشتند. آنها آنقدر نذر و نیاز کردند تا خداوند به آنها پسری داد و اسمش را حسنی گذاشتند. حسنی وقتی بزرگ شد، تصمیم گرفت کار پدر را ادامه دهد و برای جمع کردن هیزم به صحرا برود. او در یکی از روزها باغ سرسبزی را دید که در آن دختری زیبا در قفس زندانی بود. دخترک به حسنی گفت که دختر شاه پریان است، و دیو بدجنس او را به باغ آورده و زندانی کرده است، اگر شیشة عمر دیو را پیدا کنی و آن را بشکنی، طلسم دیو هم باطل میشود. حسنی در کنار درختی پنهان شد. وقتی دیو آمد، دختر از او پرسید شیشة عمرت کجاست؟» دیو گفت: «شیشة عمر من درون سینة سیمرغی است که هر روز صبح برای خوردن آب به کنار این چشمه میآید». حسنی وقتی متوجه شد سیمرغ را هدف گرفت و شیشة عمر دیو را از سینهاش بیرون آورد و شکست و طلسم دیو باطل شد. به این ترتیب حسنکچل دختر شاه پریان را آزاد کرد و با او زندگی جدیدی را شروع کرد. این داستان تخیلی برای کودکان گروه سنی «ج» تهیه شده است.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1389
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0