کتاب حاضر، روایت داستان زندگی آدمهایی است که قدر یکدیگر را نمیدانند اما عشقی در سینه دارند و نمیدانند که چطور و چگونه آن را نثار کنند. در داستان میخوانیم: «نمنم باران شدت گرفته بود و به شیشه ماشین میخورد. «مهناز» سرش را به پشتی صندلی تکیه داده بود و به جاده نگاه میکرد. شال آبیاش را روی سرش مرتب کرد و شیشه را پایین داد. دستش را بیرون برد و باران را لمس کرد. چشمهایش را بست و نفس عمیقی کشید. بوی جنگل و درختهای بارانخورده را به ریههایش فرستاد».
زبان
فارسی
وزن
198
کد دیوی
8fa3.62
مکان انتشار
تهران - تهران
تعداد صفحه
132
زمان انتشار
1394
شابک
9786002021175
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0