یک روز صبح زود، قاصدک کوچکی در وسط مزرعهی آفتابگردان به دنیا آمد. وقتی او چشم باز کرد تعداد زیادی از گلهای آفتابگردان را دید که خم شده بودند و به او نگاه میکردند. چند ساعتی گذشت و گل قاصدک متوجه شد که آفتابگردانها خیلی ساکت و آرام هستند. جویبار کوچکی که از زیر پای قاصدک عبور میکرد به قاصدک گفت که چند روزی است که ابرهای تیره، آسمان را پوشاندهاند و گلهای آفتابگردان نمیتوانند خورشید را ببینند، به همین دلیل غمگین شدهاند. اگر تا چند روز دیگر خورشید خانم از خواب بیدار نشود، گلهای آفتابگردان میمیرند. بنابراین قاصدک تصمیم گرفت به گلهای آفتابگردان کمک کند.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
گرگان - گلستان
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0