اردک پرطلایی خسته و بیحوصله بود و از تنهایی شکایت میکرد. او یک دوست و همبازی میخواست تا در برکه با او بازی کند. در این هنگام قورباغة شیرینزبان از راه رسید و با پرطلایی مشغول بازی شد. پرطلایی چشم گذاشت و قورقوری پنهان شد. پرطلایی به دنبال قورقوری گشت و چون از تنهایی میترسید مرتب او را صدا میکرد. ناگهان قورقوری از جایی که پنها شده بود بیرون پرید و فریادی از شادی کشید و از پرطلایی خواست تا هرگز از تنهایی نترسد و شجاع باشد. داستان حاضر در قالب شعر به چاپ رسیده است.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1388
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0