در یک دشت بزرگ، در کنار چادرهای یک ایل چادرنشین، پسر کوچکی روی تختهسنگ بزرگی منتظر نشسته بود. پدرش رفته بود تا برای او اسبی بخرد. پسرک به جاده که به طرف تپهی بزرگی میرفت، نگاه میکرد. او با خود میاندیشید که چه اسبی میخواهد؛ او به رنگ اسب ـ که سفید یا سیاه باشد ـ و به یالهایش میاندیشید و با خود میگفت که اسبش باید بزرگ و قوی باشد وگرنه به پدرش خواهد گفت که آن اسب را نمیخواهد. سرانجام پدرش با بچهاسبی قهوهایرنگ از راه میرسد و به پسر میگوید که این اسب احتیاج به مراقبت دارد، زیرا به تازگی مادرش را از دست داده است. پسر نیز با آن که آرزوی اسبی بزرگ و قوی را دارد، بچهاسب را میپذیرد.
وزن
18
تعداد صفحات
12
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0