در کلبهی کنار جنگل، خالهپیرزن مهربانی زندگی میکرد. او روزها در مزرعهی کوچکش به تنهایی کار میکرد و شبها خسته و غمگین میخوابید. یکی از شبها که هوا خیلی سرد بود و باران تندی میبارید، خالهپیرزن میخواست بخوابد که ناگهان صدای در بلند شد. خاله پیرزن در را باز کرد و با یک مرغ زرد پاکوتاه و جوجههایش روبهرو شد که در زیر باران خیس شده بودند و از او کمک میخواستند. خاله پیرزن آنها را به درون کلبه راه داد و برایشان مقداری دانه آورد. اما هنوز ننشسته بود که دوباره صدای در بلند شد. این بار گربهای بود که زیر باران خیس شده بود و او نیز از خاله پیرزن مهربان کمک میخواست. خاله پیرزن او را نیز به کلبه راه داد. بدینترتیب حیوانات دیگری نیز که زیر باران خیس شده بودند به درون کلبه راه پیدا کردند. از جمله: کلاغ، سگ، گاو، خروس، و گنجشک. به طوری که دیگر جایی در کلبه باقی نمانده بود. هنگام صبح باران بند آمد. خاله پیرزن پس از آن که همه صبحانهشان را خوردند از آنها خواست که هرکس به خانهی خود برود. اما هریک از حیوانات از او تقاضا کردند که برای همیشه نزد او بمانند. خاله پیرزن مهربان نیز پذیرفت، اما از آنها قول گرفت که همگی به یکدیگر کمک کنند و برای خویش خانه بسازند. زیرا کلبه کوچک بود و برای همهی آنها جا نداشت. آنروز همه کمک کردند تا برای یکدیگر خانه بسازند و آن شب، هرکس در خانهی خویش خوابید. از آن روز به بعد، همگی هر روز صبح زود از خواب بیدار میشدند و در کارهای خانه و مزرعه به خاله پیرزن مهربان کمک میکردند. حالا نه تنها خالهپیرزن، بلکه همهی آنها نیز دیگر تنها نبودند.
وزن
12
تعداد صفحات
8
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1386
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0