غروب یک روز گرم تابستانی "ستاره" با ناراحتی در حیاط نشسته بود که "سیاوش" و مادربزرگ به حیاط آمدند. مادر علت ناراحتی ستاره را جویا شد و دانست که ستاره لباسی را که مادر و پدر برایش خریدهاند دوست ندارد. ستاره همچنین گفت چون من نمیدانستم چه لباسی را باید انتخاب کنم، برای همین مامان و بابا خودشان لباس را انتخاب کردند. سپس مادربزرگ داستانی برای آنها بازگو کرد و پس از آن نکاتی را به ستاره گفت تا با استفاده از آن نکات بتواند بهتر دربارۀ مسائل گوناگون تصمیمگیری کند. در این کتاب یکی از مهارتهای زندگی؛ یعنی "تصمیمگیری" در قالب داستان به کودکان آموزش داده میشود.
وزن
36
تعداد صفحات
24
محل انتشار
تهران - تهران
سال انتشار
1387
زبان
فارسی
هنوز نظری برای این محصول ثبت نشده است.
نظرات کاربران
برای ثبت نظر، از طریق دکمه ثبت نظر اقدام نمایید.
متوسط امتیازها
0.0